دارچین چین دار
تو بزن تا من برقصم...
فلش مموری رو نصب می کنم و ترک به تِرَک می زنم جلو، هیچ آهنگ شاد و شنگولی پیدا نمی کنم... وقتی شادم و شنگول.
من یه آدم معمولی متوسطم که یه آهنگ غمگین گریه دار و یه آهنگ شاد رقصی بین 300-400 تا آهنگ منتخب من پیدا نمی شه!!
فردا و فرداها، بیشینه باشیم
در گیر و دار آمد و شد ها، در گذر روزها، در پس گرما و سرمایی که چشیدیم، باز یک سال بر دانسته ها، دیده ها، تجارب و آگاهی ما افزوده شد، شاید طرواتی و یا جوانی ای کمرنگ شده باشد ولی در سوپرمارکت کائنات هرچه بدهی در ازایش چیزی دریافت می کنی... چگونه گذشت و چگونه گذراندیم، بماااند.... به 365 روز بعد ازین بیاندیشیم و برنامه های بهتر و متعالی تر و بیشتر دیدن و بیشتر شنیدن و بیشتر سفر کردن و بیشتر محبت کردن و مهرورزیدن و بیشتر درآغوش کشیدن و بیشتر و بیشتر انسان بودن...
بیایید نیت کنیم در روزهای پیش رو کمتر اسیر روزمرگی شویم و کمتر تکرار کنیم و کمتر بگذریم...
فیروزه تا دارچین
همان چوب دارچینی
که لحظه آخر
درون چای میاندازی...
همان عکسی که در لپ تاپت
پنهان میکنی ولی دور نمیریزی...
پیراهنی که دکمهاش را ندوختهای اما
نمیتوانی از پوشیدنش منصرف بشوی...
من تمام آنها هستم...
نخواستنیهایی که ناگهان
نمیتوانی از دوست داشتنشان صرف نظر کنی ...!
#عادل_دانتیسم
بیدی هستم که با هر بادی میلرزم
دل که گرم نباشه، درون آدمی که متزلزل باشه، پشت آدم که قرص نباشه، از هر بادی میلرزه... استعاره ای در کار نیست، منظورم دقیقا باد ه... در شهر بادهای فصلی که چندسالیست میهمان ما هستند وزیدن گرفته و انگار تار و پود دلم رو میلرزونه، بی دلیل، بی سبب، از اونکه باید سردتر و لرزون تر هستم... انقدر از برودت جاری ترسیده ام که ناخودآگاه برای فردای آخرین دوشنبه کاری سال، تمهیداتی چیده ام مبادا، بادی در من نفوذ نکند.
اینجا تهران است...
اینجا تهران است، اینها شکوفه های درخت توت، آن گوشه ای از خانه ما و آن یکی هم آسمان ابری شهر است در آستانه #نوروز ..
شاعر میگه، آسمون بغض شو خالی میکنه، آدمو حالی به حالی میکنه.. . حالی به حالی منظورش همون «حول حالنا»ی خودمان ست....
اگر قرار باشه امسال فقط یه آرزو براتون برآورده بشه، اون چیه!؟ #هزوارش_خلقت
نصفه نیمه شدیم
و چقدر چمدان زمین گذاشتیم و لباس ها رو به رگال های فروشگاه ها برگردوندیم و از پشت شیشه های مات به درون کافه ها نگاه کردیم و در قنادی ها از جلوی کیک های بزرگ گذشتیم...
خیلی از کارهای به ظاهر ساده زندگی رو نمیشه به تنهایی تجربه کرد، نمیشه تنها رفت، نمیشه تنها برگزار کرد.. هیچ ارتباط مستقیمی هم با جنسیت نداره، زن و مرد نداره، آدم نمیتونه هرسال برا تولد خودش یه کیک بزرگ بخره و شمع فوت کنه، آدم نمیتونه ماهی یکبار لباس مجلسی شیک و پیک بپوشه و یه گروه موسیقی م دعوت کنه و تنهایی مهمونی برگزار کنه، آدم میتونه تنهایی سفر بره، اما یه جایی تو دل جنگل، یا تو شب های کویر، یا نیمروز های ساحلی، یه روزی یه جایی دلت میگیره و وقتی برگشتی چمدونت رو تهِ تهِ ته انباری قایم میکنی...
تنهایی خیلی کارها می شه کرد ولی انجام بعضی کارها، همراه میخواد، دوست میخواد، یار میخواد، مشوق میخواد، راهنما میخواد، معلم میخواد...
آدمیزاد برای تنهایی بودن و تنهایی رفتن و تنهایی خوابیدن و تنهایی بیدار شدن، خلق نشده...
اما چه میشه کرد.. تعداد زیادی از ما ها، مدت هاست، خیلی از روزمرگی های زندگی رو کنار گذاشتیم و تبدیل شدیم به یک نصفه نیمه زندگی کن ِ درست حسابی.
باد ببرد مرا، از این اوهام...
دیدن این که دختری بر ترک یک موتور سوار است و سرش را بر تخت کمر مرد جوان خوابانده و او را محکم و در اوج آرامش در آغوش کشیده، طوری که مبادا لحظه ای را و آنی را از دست بدهد،..
دیدن چنین دختری، این حس را در من قلقلک می دهد که نکند هرگز هیچ مردی، به هیچ زنی دروغی نگفته و خیانتی و کوتاهی ای نکرده است که...
پسااسفند
و چقدر غم های توی دلم بزرگ و بزرگتر شدن.... سالی که گذشت یک اتفاق بد و یک اتفاق خوب داشته... برای اتفاق خوب، خداروهزارمرتبه شکر و اما نمیدونم شاید برای اون اتفاق بد هنوزم درهای اجابت دعا باز باشه، خدایا صدامو بشنو، میدونی که برا خودم چیزی نمیخام ازت...
نکه نخام ولی در اولویت نیست، یعنی برنامه تمرکز رو خواسته ها و حاجات خودم جداگونه تدوین شده.....
اسفند که سالهاست حس ناخوشایندی برام داره به نیمه رسید و از پسفردا میرم به استقبال بهار...